شاپرک

آنچه در این پست میخوانید

    نمیدانم بچگی شما چگونه گذشته است و در چه جاهایی بوده اید و چه خاطراتی دارید اما قسمتی از بچگی من بازی با شاپرک های رنگ رنگی و سنجاقک ها بود که همیشه بخاطر رنگ هایی که داشتند ذوق مرگ می شدم و همیشه دنبالشان می کردم. وقتی که بزرگتر شدم و به دانشگاه رفتم از این شاپرک ها خبری نبود تا زمانی که دره نوردی را شروع کردم و به جاهایی رفتم که شاید غیر از دره نوردان کسی به آنجا نرود. در این تنگه ها و دره ها که می رفتم یکهو چشمم به این شاپرکها و سنجاقک ها افتاد و مغز من و خاطرات من شروع کردند به آلارم دادن و من به مانند بچگی هایم شروع کردم دنبال این شاپرک ها کردن و انگار دوباره دنیا را به من داده  باشند و الان که بر می گردم و به گذشته خود نگاه میکنم میبینم که همین بچگی های ما چقدر در شخصیت ما و توانایی های ما اثر گذار بوده است و شاید به این دلیل باشد که من الان دارم بر روی مهارت های ذهنی مانور میدهم و این کودک درون من که همین الان هم شیطنت ها ی خاص خودش را دارد باز هم به خاطر بچگی هایی بوده است که داشته ام. ای کاش بتوانم در آلبوم های قدیمی عکسی از آن روز ها را بیابم.